پیژامه ای راه راه روی بند رخت تاب می خورد

و جوراب های خیس

سربه سر سکوت دستکش ها می گذارند

آن طرف بند

روسری گلداری غوغایی به پاکرده

شاید فکر کرده بهار آمده است و گل هایش هوس روییدن کرده اند

باد بوی خیس پیراهنی را که با عطر تاید قاتی شده به مشام می رساند

آن طرف تر

شلواری اشک می ریزد

و گنجشکی از اشک هایش سیراب می شود

گیره ها دامنی را به زور پای بند بند کرده اند

و چادر سیاهی آغوش بازکرده تا رهگذران را همچون کودکانش در سیاهی آسمانی شب بخواباند

لباس ها روی بند رخت خانه همسایه هم

جشن تولد باد را گرفته اند...


شعر از: فهیمه پورمحمد(قاصدک)